چهارم دبستان

روزگاری بود ؛

روزگار تلخ وتاری بود ؛

بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره ؛

دشمنان برجای ما چیره ؛

ترس بود و بال های مرگ ؛

کس نمی جنبید،چون برشاخه ،برگ از برگ؛

سنگرآزادگان خاموش ؛

خیمه گاه دشمنان پرجوش؛

انجمن ها کرد دشمن؛

رایزن ها گرد هم آورد دشمن؛

تا به تدبیری که در ناپاک دل دارند؛

هم به دست ما شکست ما براندیشند؛

نازک اندیشانشان بی شرم؛

که مباداشان دگر،روز بهی در چشم؛

یافتند آخر فسونی را که می جستند...

چشم ها با وحشتی در چشم خانه هر طرف را جستجو می کرد؛

آخرین فرمان ؛

آخرین تحقیر ...

مرز را پرواز تیری می دهد سامان ؛

گر به نزدیکی فرود آید؛

خانه هامان تنگ؛

آرزومان کور...

ور بپرد دور

تا کجا تا چند؟

آه کو بازوی پولادین و کو سرپنجه ی ایمان؟

هر دهانی این خبررابازگو می کرد؛

چشم ها بی گفتگویی، هرطرف را جستجو می کرد .

لشکر ایرانیان را اضطرابی سخت درد آور،

دو ودو سه و سه به پچ پچ گرد یکدیگر؛

کودکان بربام ؛

دختران بنشسته برروزن؛

مادران غمگین کناردر؛

کم کمک دراوج آمد پچ پچ خفته ؛

خلق چون بحری برآشفته ؛

به جوش آمد خروشان شد ؛

به موج افتاد؛

برش بگرفت و مردی چون صدف ؛

از سینه بیرون داد؛

منم آرش "

چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن ؛

منم آرش سپاهی مرد آزاده ،

به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را اینک آماده؛

"کمانداری کمان گیرم ؛

"شهاب تیزرو تیرم ؛

مرا تیراست آتش پر؛

مرا باد است فرمانبر؛

ولیکن چاره ی امروز ، زور و پهلوانی نیست ،

"رهایی باتن پولاد و نیروی جوانی نیست ؛

پس آن گه سر به سوی آسمان برکرد ؛

به آهنگی دگر گفتار دیگر کرد؛

درود ای واپسین صبح، ای سحر بدرود!

"که با آرش ترا این آخرین دیدار خواهد بود .

به صبح راستین سوگند!

به پنهان آفتاب مهربار پاک بین سوگند!

"که آرش جان خود را در تیر خواهدکرد ؛

پس آن گه بی درنگی خواهدش افکند ؛

درنگ آورد و یک دم شد به لب خاموش ؛

نفس در سینه ها بی تاب می زد جوش؛

زمین خاموش بود وآسمان خاموش؛

تو گویی این جهان را بود با گفتار آرش گوش ؛

به یال کوه ها لغزید کم کم پنجه ی خورشید ؛

هزاران نیزه ی زرین به چشم آسمان پاشید؛

نظر افکند آرش سوی شهر آرام؛

کودکان بربام؛

دختران بنشسته برروزن؛

مادران غمگین کنار در ؛

مردها در راه؛

دشمنانش در سکوتی ریشخند آمیز ؛

راه وا کردند.

کودکان از بام ها او را صدا کردند .

مادران او را دعا کردند؛

پیرمردان چشم گرداندند.

ارش اما همچنان خاموش؛

از شکاف دامن البرزبالا رفت ؛

وز پی او ؛

پرده های اشک پی در پی فرود آمد .

شامگاهان؛

راه جویانی که می جستند،آرش را را به روی قله ها،

پی گیر؛

بازگردیدند؛

بی نشان از پیکر آرش؛

با کمان و ترکش بی تیر؛

آری ،آری ، جان خود در تیرکردآرش؛

کار صدها صد هزاران تیغه ی شمشیر کرد آرش

تیر آرش را سوارانی که می راندند بر جیحون ؛

به دیگر نیمروزی از پی آن روز؛

نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند

آن جارا از آن پس ؛

مرز ایرانشهر و توران باز نامیدند؛

 آفتاب و ماه را در گشت ؛

سال ها بگذشت .

 تمام پهنه ی البرز ،

وین سراسر قله ی مغموم و خاموشی که می بینید ؛

وندرون دره های برف آلودی که می دانید ؛

رهگذرهایی که شب در راه می مانند؛

نام آرش را پیاپی در دل کهسار می خوانند ؛

و نیاز خویش می خواهند؛

با دهان سنگ های کوه ،آرش می دهد پاسخ؛

می کندشان از فراز و از نشیب جاده ها ، آگاه ؛

می دهد امید ؛

می نماید راه .




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







           

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان چهارم دبستان و آدرس dabestanefaf.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 49
بازدید هفته : 79
بازدید ماه : 167
بازدید کل : 15449
تعداد مطالب : 375
تعداد نظرات : 26
تعداد آنلاین : 1



ابزار وبلاگ  ,کد تغییر شکل موس برای وبلاگها و سایتهاکد تغییرشکل موس